«چرا خدا ما رو آفرید؟» از اون سوالهاییه که به ذهن کلِ آدمهای کلِ تاریخ رسیده! هر کسی یه جور؛ یکی توی کتابش نوشته «هدف خدا از خلقت انسان» و اونیکی با حرص گفته «اصلا چرا من باید به دنیا میومدم؟» و اونیکی با احتیاط پرسیده «چرا خدا آدما رو به زمین تبعید کرده؟» ولی سر و تهِ همۀ این سوالها به یه جا میرسه: موضوع فلسفه خلقت انسان! راستی، گفتم تبعید…🙁 واقعاً آدمیزاد حق نداره بدونه چرا از بهشت بیرون انداخته شده؟ مگه این سوال که «چرا ما باید تاوان اشتباه آدم و حوا رو بدیم؟» چه مشکلی داره که نباید بپرسیمش؟ لابد اصلا کسی جوابی براش نداره دیگه! بعضی بزرگترها هم که انگار فقط عاشقِ جمعوجور شدن و تموم شدنِ یه سوال هستن، نه جواب واقعی دادن بهش… راستی، گفتم عشق…😌 این عشق واقعاً چیه؟ خوبه؟ بده؟ راسته که میگن همهش توهّم و دروغه؟ یعنی اینهمه شاعر قدیمی و معاصر، دربارۀ یه موضوع الکی شعر گفتهن؟ البته خیلیها که میگن منظور شاعرها عشق زمینی نبوده!😁عشق غیرزمینی دیگه چیه آخه؟
اونهایی که کتاب «دریچهای به عالم پنهان» رو نخوندن، از این جور سوالها زیاد دارن؛ خیلی هم طبیعیه! اما اونهایی که ۱۰۰صفحۀ این کتاب رو ورق زدهن و پای حرفهاش نشستهن، هفتتا گرۀ بزرگ برای ذهنشون باز شده و توی فکرشون، از خیلی سوالهای سمج و خستهکننده، دیگه هیچ 👣ـیی باقی نمونده! کتاب «دریچهای به عالم پنهان» از عالمِ پنهان حرف میزنه، ماجرای «من و خدای من» رو روشن میکنه، از «دریای بیکران» میگه، دربارۀ «فلسفه و هدف خلقت» توضیح میده، روی «هبوط حضرت آدم و نقش شیطان» چراغقوه میتابونه و در نهایت، میرسه به «عشق»؛ بههرحال، «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر!»