ماجرای عادل بودن خدا، برای ذهن خیلی از ما، ماجرای یه علامت سوالِ بزرگه که شاید از نوجوونی یا حتی از بچگی، نشسته وسط ذهنمون و شده مث یه سنگ بزرگ وسط جادهی فکرهامون؛ سنگِ مردمآزاری که مدام جلوی دست و پای بقیۀ فکراست! 😑
این علامت سوال بزرگ، از یه مشت علامت سوالِ کوچیکتر ساخته شده؛ مثلاً:
«چرا خدا انقد به ما امر و نهی کرده؟»
«چرا خدا میخواد ما رو ببره جهنم؟»
«چرا خدا شیطان رو آفرید تا ما رو گول بزنه؟»
«چرا خدا بعضی آدما رو فقیر و بیچاره آفریده؟»
«عدالت خدا یعنی چی وقتی این دنیا رو ظلم برداشته؟!»
«اگه خدا عادله، چرا همه رو یکسان خلق نکرده؟»
«اگه خدا عادله، چرا من باید توی ایران به دنیا بیام و یکی دیگه توی سوییس؟!»
«اصلا چرا خدا جنگ و فقر و بیماری رو آفریده؟»
«مگه خدا نمیتونه بدیها رو از بین ببره؟»
و کلی سوال بیجوابموندهی دیگه، که بدبین و ناراضی و دلخورمون میکنن…😬 البته تا قبل از این کتاب!
«معمای خیر و شر»، یه کتاب کمحجم و خوشخونه که دو فصل داره و زندگی ما رو هم به دو فصلِ قبل و بعد از خودش تقسیم میکنه!
خیلی روون و روشن، توی فصل اولش به انواع سوالهایی که دربارۀ «عدل الهی» وجود داره، جواب میده؛ جوری که بعد از تموم کردنش، با یه دیدِ روشنتر و دلِ خوشتر به خودت و زندگیت نگاه میکنی و یه نفس راحت میکشی… فصل دومش هم دربارۀ «مسئلۀ شر» حرف میزنه؛ چرا بدیها وجود دارن اصلا؟ چهجوری خدا خوب و مهربون و کامله ولی بدیها رو هم آفریده؟ و…
وقتی به صفحهی آخرِ این کتابِ ۱۲۲صفحهای برسی، معمای خیر و شر برات حل شده و اون علامت سوال بزرگی که توی ذهنت بود، دیگه جاشو به یه 😌 بزرگ داده! اون وقته که احساس میکنی یه تیکه از مسیرِ بیشتر دوستداشتنِ خدا رو، به جای آرومآروم قدم زدن، یههو داری پرواز میکنی!
